یه قصه از زبان خود پارمیدا
اکی بود اکی نبود.... ا دختری بود اوشگلی بود اسمش پاییدا بود
این قصه پارمیدا بود که از خودش راضیه عزیز دل مامانش
حالا این هم یه شعر از پارمیدا
ا توپ داام ال الیه
سرخو ....... آبیه
میزنم امین هوا میره
............. تا اوجا میره
.......... توپو نداشتم
ژمشقامو اوب نمشتم
بابا عیدی داد
ا توپ ال الی داد....
آفرین دختر خوب
اینهم از آخرش که خودش به خودش میگه آفرین
|